سفارش تبلیغ
صبا ویژن

یادگاری

امروز خیلی روز قشنگی بود..چون یه یادگاری گرفتم...اگه گفتید از کی؟.از خودم.دیگه داشتم خودمو فراموش می کردم.رفتم یک کارت تبریک خوشگل واسه خودم خریدم....خیلی خوشحال شدم..اولش به خودم نگفتم.بعد یهویی خودم رو سورپیریز(سورپرایز) کردم...دلم واسه خودم تنگ شده بود...همش که نمیشه به فکر بقیه بود..دهه..یکمی هم بهتره به فکر خودمون باشیم..(البته بماند که ما وقتی هم برای کسی هدیه می خریم  بیشترش به خاطر ابن هستش که خودمون از اینکه یه کسی رو خوشحال  می کنیم شاد می شیم شاید خیلی بیشتر از کسی که هدیه گرفته)اینجا باز هم خودمون خوشحال شدیم ولی اینکه بری واسه خودت یه چیزی بخری خیلی خوبه...من تا حالا این کار رو نکرده بودم ولی از این به بعد حتما می کنم....در کل روز خوبی بود چون خودمو خیلی تحویل گرفتم.......

تا بعدنا


سلام سلام

سلام

بدون مقدمه می خوام امروز یکم از خودم بگم.البته دوست داشتم از یکی دیگه واستون بگم ولی گفتم دیگه زیادی پررو نشم بهتره این موضوع تو گلوم گیر کرده بود الان اگه نگم میمیرم .والله جونم واستون بگه که من واسه کنکور دارم درس می خونم(مثلا) یشتر شبا بیدار می مونم خیر سرم درس بخونم .بعدش صبحها نمی تونم به خدا نمی تونم زود بلند شم .خوب من چیکار کنم این مومضوع رو به مامانم گفتم (وقتیکه عصبانی بودم)ایشون یک راهنمایی به من کردن و راهی رو به من نشون دادن که من تا عمر دارم هر روز دعاشون می کنم .به من گفتن عزیزم خل من (مامانمه دیگه) ساعتو کوکش کن بذار بالا سرت بذار اینقد زنگ بزنه تا خوابمرگ شی بعدشم نمیای هر روز هی غر بزنی سر منو بخوری(این مامانم بودن)من اینکارو کردم ولی نشد اینکه چیزی نیست تازه مامانم روز بعدش خودش اومد اینقد صدام کرد ولی من نمیدونم میمیرم؟ می خوابم؟ کجا میرم یعنی تو خوابالان که فکر میکنم میبینم مامانم که صوتی تصویری بود نتونست .اوندفعه هم که به داداشم گفته بودم بیدارم کنه قشنگ حس کردم چون گویا از ابزار الات بیدار کردن استفاده کرده بود که من از فرط درد از خواب بیدار شدم(بیدار که نشدم پریدم ).دیگه داداشم که منو دید خودش فهمید چکار کنه (فرار)منم دوباره خوابیدم دیگه

خلاصه اینکه سیستم خواب من به کلی ریخته به هم.شدم یک پا خفاش.موندم چیکار کنم اخه هر کسی هم که با من کار داره صبح کار داره منم که خوابم. میرم شماره هارو که نگاه میکنم میبینم همه با من کار داشتن بعد مجبورم من بهشون زنگ بزنم اینجوری از نظر اقتصادی هم ضررر میکنم در اخر سرتونم درد اوردم برام دعا کنید یعنی واسه همه دعا کنید منم قول میدم به همه بگم براتون دعا کنن چون هممون به دعا نیاز داریم.

--پس التماس دعا--

تا بعدنا


معما

 

 امروز شنبه ست...........

ساعت 3 بعد از ظهرچه‏خسته‏کننده از اتاقم اومدم بیرون برم ناهار بخورم دیدم تو هال همه بیکار نشستن ..رفتم پیششون گفتم یه معما میگم حل کنیدشیرفهم شدم..گفتن باشه..پرسیدم صفحه شطرنج چند تا مربع دارهیعنی چی؟؟...بعد از بوقی تازه ابجیم گفت 64 تا!!!!!!!!!!!!!

گفتم صبر کنید ببینممواظب باش..داداشم یهو همون اول گفت 16 تا.مثل اینا که اصلا تو عمرشون صفحه شطرنج ندیدنهه‏هه.ندید بدیدقاط زدم..گفتم داداشی من تو که ماکسیممت منچ تو رو چه به شطرنج!!!!بعد براشون توضیح دادمشیرفهم شدم...اولی یک مربع با یدونه کناریش ودو تای پایینی میشه یه مربع دیگه ..باز این مربع با2 تای کناری ودوتای اوووهپایینی میشه یه مربع دیگه..به سوم چهارمی که رسیدم گفتن برو بابا ولمون کن فلان فلانفلان فلانفلان فلانفلان فلانسر بعد ازظهری (این سه تارو معرفی می کنم..چون می دونم حتما تو ذهنتون این سوال پیش اومده که این 3 نفر کی هستن ..اولی ابجی بزرگه..دومی ابجی یکم بزرگه و سومی هم داداشی)....سر کارشون گذاشتم بلبلبلو..با یکم شیطونی بعدش فرار کردم.. خیلی خوابم می اومدچه‏خسته‏کننده..رفتم تو اتاقم مثل یک مرغ راحت خوابیدمخودتیخودتی.........


تولد

 

امروز تولد داداشی بودآفرین .....به طرز سکته دهنده ای سورپرایزش کردیم.دوست دارم..که عوارضش تا چندین و چند سال خواهد ماند..اونم اینکه هر چند وقت به چند وقت یهو فاز سکته بهش دست می دههه‏هه....البته این تو خونه ما طبیعیه خوب بود...خوب میشه بابا بی خیال..خلاصه براش جشنی گرفتیم که تا به حال به عمرش ندیده بود...هر چند داداش من تا به حال تو عمرش هیچی ندیده !!!بچه ست دیگه دید یهو واسش جشن گرفتیم به طرز هولناکی هیجان زده و وحشت زده شدهیپنوتیزم شدم.....بچم کم رو هم هست..چون ما هیچکدوممون حتی یک اپسیلون هم یادمون نبود که تولدشه..ولی هی راه رفت تو خونه گفت من تولدمهفلان فلان...(ما هم هی خودمونو زدیم به کری و نفهمیهه خیال کردی)ولی مثل اینکه دست بردار نبود....آخرش مامانم گفتن:بابا این کچلمون کرد یه کوفتی براش بخریم(مامانم همیشه لطف دارنشرمنده‏ام) پس فردا بچم عقده ای میشه ..دزد میشه معتاد میشه...خل میشه(یعنی خل تر از این هم میشه؟قاط زدم) خلاصه و از اینجور حرفها ...چشمتون روز بد نبینه(گوشتون هم چیز بد نشنوه)اون روز از لحاظ اقتصادی شیرفهم شدمبه کلی پیاده شدیم و بدبخت شدیم

رفت پی کارش...