خاطرات عسل

 

 امروز شنبه ست...........

ساعت 3 بعد از ظهر از اتاقم اومدم بیرون برم ناهار بخورم دیدم تو هال همه بیکار نشستن ..رفتم پیششون گفتم یه معما میگم حل کنید..گفتن باشه..پرسیدم صفحه شطرنج چند تا مربع داره؟...بعد از بوقی تازه ابجیم گفت 64 تا!!!!!!!!!!!!!

گفتم صبر کنید ببینم..داداشم یهو همون اول گفت 16 تا.مثل اینا که اصلا تو عمرشون صفحه شطرنج ندیدن.ندید بدید..گفتم داداشی من تو که ماکسیممت منچ تو رو چه به شطرنج!!!!بعد براشون توضیح دادم...اولی یک مربع با یدونه کناریش ودو تای پایینی میشه یه مربع دیگه ..باز این مربع با2 تای کناری ودوتای پایینی میشه یه مربع دیگه..به سوم چهارمی که رسیدم گفتن برو بابا ولمون کن سر بعد ازظهری (این سه تارو معرفی می کنم..چون می دونم حتما تو ذهنتون این سوال پیش اومده که این 3 نفر کی هستن ..اولی ابجی بزرگه..دومی ابجی یکم بزرگه و سومی هم داداشی)....سر کارشون گذاشتم ..با یکم شیطونی بعدش فرار کردم.. خیلی خوابم می اومد..رفتم تو اتاقم مثل یک مرغ راحت خوابیدم.........